پا به سوی آرامش
زندگی در عبادت و راز و نیاز پر از آرامش است . برای آرامشت قدمی به سوی خدا بردار...
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان پا به سوی آرامش و آدرس pabesoyearamesh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





لینک های مفید

خنديدن يک نيايش است...!!!

اگر بتواني بخندی و بخندانی ،

آموخته اي که چگونه نيايش کني ...

هنگامي که هر سلول بدن تو بخندد ،

هر بافت وجودت از شادي بلرزد ،

به آرامشي عظيم دست مي يابی .

کسي ميتواند بخندد ،

که طنز آميزي و بازيهای روزگار را میشناسد .

کوتاه ترين راه

برای گفتن دوستت دارم ، لبخند است!!

يادتون باشه آدمهاي خندان و شاد به خدا شبيه ترند ...

[ یک شنبه 19 دی 1395 ] [ 18:0 ] [ Mahtab ]

در كتاب چهار فصل زندگی

صفحه ها پشت سر هم می روند

هر یك از این صفحه ها یك لحظه اند

لحظه ها با شادی و غم می روند

آفتاب و ماه یك خط در میان

گاه پیدا ، گاه پنهان می شوند

شادی و غم نیز هر یك لحظه ای

بر سر این سفره مهمان می شوند

گاه ، اوج خنده ما گریه است

گاه ، اوج گریه ما خنده است

گریه ، دل را آبیاری می كند

خنده ، یعنی این كه دلها زنده است

زندگی تركیب شادی با غم است

دوست می دارم من این پیوند را

گر چه می گویند شادی بهتر است

دوست دارم گریه با لبخند را

قیصر امین پور

[ یک شنبه 19 دی 1395 ] [ 17:59 ] [ Mahtab ]

زنبوری موری را دید که به هزار حیله دانه به خانه میکشید و در آن رنج بسیار می دید و حرصی تمام میزد. او را گفت:ای مور این چه رنج است که بر خود نهاده ای و این چه بار است که اختیار کرده ای؟ بیا تا مطعم و مشرب (آب و غذا) من ببین، که هر طعام که لذیذتر است تا من از آن نخورم به پادشاهان نرسد، آنجا که خواهم نشینم و آنجا که خواهم خورم.

این بگفت و به سوی دکان قصابی پر زد و بر روی پاره ای گوشت نشست. قصاب کارد در دست داشت و بزد و زنبور را به دو پاره کرد و بر زمین افتاد.

مور بیامد و پای او بگرفت و بکشید.

زنبور گفت: مرا به کجا میبری؟

مور گفت: هر که به حرص به جائی نشیند که خود خواهد، به جاییش کشند که نخواهد.

و اگر عاقل یک نظر در این سخن تامل کند، از موعظه واعظان بی نیاز گردد...

منبع: جوامع الحکایات سدید الدین محمد عوفی

[ یک شنبه 19 دی 1395 ] [ 17:55 ] [ Mahtab ]

⚜حکایت زیبای مور و قلم⚜

مورچه‌ای کوچک دید که قلمی روی کاغذ حرکت می‌کند و نقش‌های زیبا رسم می‌کند. به مور دیگری گفت این قلم نقش‌های زیبا و عجیبی رسم می‌کند.نقش‌هایی که مانند گل یاسمن و سوسن است.

آن مور گفت: این کار قلم نیست، فاعل اصلی انگشتان هستند که قلم را به نگارش وا می‌دارند.

مور سوم گفت: نه فاعل اصلی انگشت نیست؛ بلکه بازو است. زیرا انگشت از نیروی بازو کمک می‌گیرد.

مورچه‌ها همچنان بحث و گفتگو می‌کردند و بحث به بالا و بالاتر کشیده شد. هر مورچه نظر عالمانه‌تری می‌داد تا اینکه مساله به بزرگ مورچگان رسید.

او بسیار دانا و باهوش بود گفت: این هنر از عالم مادی صورت و ظاهر نیست. این کار عقل است. تن مادی انسان با آمدن خواب و مرگ بی هوش و بی‌خبر می‌شود. تن لباس است. این نقش‌ها را عقل آن مرد رسم می‌کند.

مولوی در ادامه داستان می‌گوید: آن مورچه عاقل هم، حقیقت را نمی‌دانست. عقل بدون خواست خداوند مثل سنگ است. اگر خدا یک لحظه، عقل را به حال خود رها کند همین عقل زیرک بزرگ، نادانی‌ها و خطاهای دردناکی انجام می‌دهد.

[ یک شنبه 5 دی 1395 ] [ 23:18 ] [ Mahtab ]

بزرگ شدیم و فهمیدیم که دوا، آب میوه نبود.

بزرگ شدیم و فهمیدیم که پدر همیشه با دستان پر باز نخواهد گشت آنطور که مادر گفته بود.

بزرگ شدیم و فهمیدیم که چیزهای ترسناک تر از تاریکی هم هست!

بزرگ شدیم به اندازه ای که فهمیدیم پشت هر خنده ی مادر هزار گریه بود و پشت هر قدرت پدر یک بیماری نهفته!

بزرگ شدیم و فهمیدیم که مشکلات ما دیگر در حد یک بازی کودکانه نیست!

و دیگر دستهای ما را برای عبور از جاده نخواهند گرفت!

بزرگ تر که شدیم، فهمیدیم که این تنها ما نبودیم که بزرگ شدیم؛ بلکه والدین ما هم همراه با ما بزرگ شده اند و چیزی نمانده که بروند! شاید هم رفته باشند...!

خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم که دلیل چین و چروک صورت مادر و پدر نگرانی از آینده ما بود.

خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم سخت گیری مادر عشق بود،

غضبش عشق بود،

و تنبیه اش عشق...

و خیلی بزرگتر شدیم تا فهمیدیم زیباتر از لبخند پدر، انحنای قامت اوست

[ یک شنبه 5 دی 1395 ] [ 23:15 ] [ Mahtab ]

می گویند روزی ملا نصرالدین به همسرش گفت: " برایم حلوا درست کن که تعریف آن را فراوان از ثروتمندان شنیده ام."

همسرش می گوید: " آرد گندم نداریم." ملا می گوید: " از آرد جو استفاده کن." همسرش می گوید: " شیر هم نداریم." ملا جواب می دهد: " به جایش آب بریز." همسر ملا می گوید:" شکر هم نداریم." ملا پاسخ می دهد: " شکر نمی خواهد. "

همسر ملا دست به کار می شود و با آرد جو و آب، به اصطلاح حلوا می پزد. ملا بعد از خوردن، چهره درهم می کشد و می گوید:

" چه ذائقه ی بدی دارند این ثروتمندها."

حالا ببینید حکایت بسیاری از ما برای رسیدن به موفقیت چیست

[ یک شنبه 5 دی 1395 ] [ 23:15 ] [ Mahtab ]

زندگي در كنار خدا در هر ثانيه در حال تغيير و نو شدن است.

زندگي در كنار خدا، هر ثانيه سبزتر و زيباتر و جديدتر و تازه تر مي شود.

هنگامي كه دست دردست خدا زندگي مي كني، هر لحظه دوباره متولد مي شوي شادماني و عظمت رابطه ات با خدايت را احساس كن. اين، زيبايي زيستن در كنار خداست. خدا سراسر، رقص و و خنده و تفريح است، خدا سراسر آواز و شوخي و شادي است.

آواز خدا در درون تو با شور و وجدي عارفانه و رقصي عاشقانه، با موسيقي طراوت و تازگي، و با نيايشي مقدس و پاك غوغا افكنده است..

[ دو شنبه 22 آذر 1395 ] [ 20:32 ] [ Mahtab ]

پاهاتون رو هنگام راه رفتن تصور کنید

پای جلویی غروری نداره

پای پشتی شرمنده نیست.

چون هر دو میدونن موقعیتشون تغییر میکنه.

زندگی هم همیشه در حال تغییره…

پس هیچوقت امیدت رو از دست نده

[ پنج شنبه 18 آذر 1395 ] [ 1:11 ] [ Mahtab ]

به کسانی که دلشان گرفته ولی گلایه نمی کنند، خسته اند و شکوه نمی کنند،

منتظرند و هنوز پاسخی نرسیده ولی مودبانه ناظرند بر حکمتِ حق، بگوییم:

هیچوقت نزدیک تر از این لحظه به اجابت نبودی

[ چهار شنبه 17 آذر 1395 ] [ 23:56 ] [ Mahtab ]

هیچکس قفل بدون کلید نمیسازد

بنابراین خدا مشکلات را بدون

 راه حل قرار نداده

پس با مشکلات خود

 با اعتماد به نفس بالا برخورد کنید

[ چهار شنبه 17 آذر 1395 ] [ 23:53 ] [ Mahtab ]

✨آرامشت را با اقیانوس الهی گره بزن

تا در طوفانی ترین ایام روزگار

سوار بر امواج باشی نه مقابل آن.

[ چهار شنبه 17 آذر 1395 ] [ 13:9 ] [ Mahtab ]

 

ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﺟﺪ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ؛ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﭽﻮ ﺭﻭﺩ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﺪﯾﻪﻣﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ...

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺒﺮﺩ...

ﮔﺎﻫﯽ ﺟﺮﯾﺎﻧﺶ ﺗﻨﺪ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﮔﺎﻩ

ﮐﻨﺪ، ﮔﺎﻩ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻨﺎﻇﺮ ﺯﯾﺒﺎ ﻋﺒﻮﺭﻣﺎﻥ ﻣﯿﺪﻫﺪ، ﮔﺎﻩ ﺗﻠﺦ...

ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ...

ﺍﯾﻦ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﻨﺎﮔﺮﺍﻥ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﯾﻢ ﺷﻨﺎﻭﺭ

ﺭﻭﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺟﻠﻮ ﺑﺮﻭﯾﻢ، ﻧﻪ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﯼ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﺑﺰﻧﯿﻢ ﻭ ﻧﻪ ﺑﻪ ﻋﻤﻘﺶ

ﺑﺮﻭﯾﻢ ﻭ ﻏﺮﻕ ﺷﻮﯾﻢ...

 

[ چهار شنبه 17 آذر 1395 ] [ 13:0 ] [ Mahtab ]

ﻏﺮﻭﺭ..

ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ ﺩﺷﻤﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ

ﺗﻨﺪﺭﺳﺘﯽ..

ﺑﺎﺍﺭﺯﺵ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﺍﺳﺖ

ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ..

ﺩﺭﺩﻧﺎﮎ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺍﺳﺖ

ﺁﺳﺎﯾﺶ ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺶ..

ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻧﻌﻤﺖ ﺍﺳﺖ

 

[ چهار شنبه 17 آذر 1395 ] [ 12:52 ] [ Mahtab ]

زوجی تنها دوسال از زندگیشان گذشته بود به تدریج با مشکلاتی در جریان مراودات خود مواجه شدند به گونه ای که زن معتقد بوداز این زندگی بی معنا بیزار است زیرا همسرش طرفدار رمانتیسم نبود،بدین سبب روزی از روزها به شوهرش گفت که باید ازهم جدا شویم.

اما شوهر پرسید چرا؟ زن جواب داد من از این زندگی سیر شده ام دلیل دیگری وجود ندارد.

تمام عصر آنروز شوهر به آرامی سیگار می کشید و حرفی نمیزد. زن بسیار غمگین شده در این اندیشه بود که شوهرش حتی برای ماندن ، او را متقاعد نمی سازد.

تا اینکه شوهر از او پرسید: چطور میتوانم تو را از تصمیم منصرف کنم؟ زن در جواب گفت توباید به یک سوال من پاسخ دهی اگر پاسخ تومرا راضی کند من از تصمیم ،منصرف خواهم شد، سپس ادامه داد من گلی در کنار پرتگاه را بسیار دوست دارم اما نتیجه چیدن آن گل مرگ خواهد بود آیا تو آنرا برای من خواهی چید؟ شوهر کمی فکر کرد و گفت فردا صبح پاسخ این سوال تورا میدهم.

صبح روز بعد زن بیدار شد ومتوجه شد که شوهرش درخانه نیست و روی میز نوشته ایی زیر فنجان شیرگرم دیده میشود زن شروع به خواندن نوشته شوهرش کردکه میگفت: عزیزم ، من آن گل را نخواهم چید اما بگذار علت آنرا برایت توضیح دهم.

اول اینکه تو هنگامی که با کامپیوتر تایپ میکنی مرتکب اشتباهات مکرر میشوی و بجز گریه چاره دیگری نداری به همین دلیل من باید زنده باشم تا بتوانم اشتباه تورا تصحیح کنم.

دوم اینکه تو همیشه کلید را فراموش میکنی ، من باید زنده باشم تادر را برای تو باز کنم.

سوم اینکه تو همیشه به کامپیوتر نگاه میکنی و این نشان میدهد تو نزدیک بین هستی، من باید زنده باشم تا روزی که پیر میشوی ناخن های تورا کوتاه کنم.

به همین دلیل مطمئنا کسی وجود ندارد که بیشتر از من عاشق تو باشد و من هرگز آن گل را نخواهم چید. اشکهای زن جاری شد اشکهایی که مانند گل درخشان و شفاف بود، وی به خواندن نامه ادامه داد:

عزیزم اگر تو از پاسخ من خرسند شدی لطفا در را باز کن زیرا من نانی که تو دوست داری را ، در دست دارم

زن در را باز کرد و دید شوهرش همچنان در انتظار ایستاده است. زن اکنون میدانست که هیچ کس بیشتر از شوهرش اورا دوست ندارد.

آری عشق همان جزییات ریز معمولی وعادی زندگی روزانه است که خیلی ساده وبی اهمیت از کنار آنها میگذریم

زوجی تنها دوسال از زندگیشان گذشته بود به تدریج با مشکلاتی در جریان مراودات خود مواجه شدند به گونه ای که زن معتقد بوداز این زندگی بی معنا بیزار است زیرا همسرش طرفدار رمانتیسم نبود،بدین سبب روزی از روزها به شوهرش گفت که باید ازهم جدا شویم.

اما شوهر پرسید چرا؟ زن جواب داد من از این زندگی سیر شده ام دلیل دیگری وجود ندارد.

تمام عصر آنروز شوهر به آرامی سیگار می کشید و حرفی نمیزد. زن بسیار غمگین شده در این اندیشه بود که شوهرش حتی برای ماندن ، او را متقاعد نمی سازد.

تا اینکه شوهر از او پرسید: چطور میتوانم تو را از تصمیم منصرف کنم؟ زن در جواب گفت توباید به یک سوال من پاسخ دهی اگر پاسخ تومرا راضی کند من از تصمیم ،منصرف خواهم شد، سپس ادامه داد من گلی در کنار پرتگاه را بسیار دوست دارم اما نتیجه چیدن آن گل مرگ خواهد بود آیا تو آنرا برای من خواهی چید؟ شوهر کمی فکر کرد و گفت فردا صبح پاسخ این سوال تورا میدهم.

صبح روز بعد زن بیدار شد ومتوجه شد که شوهرش درخانه نیست و روی میز نوشته ایی زیر فنجان شیرگرم دیده میشود زن شروع به خواندن نوشته شوهرش کردکه میگفت: عزیزم ، من آن گل را نخواهم چید اما بگذار علت آنرا برایت توضیح دهم.

اول اینکه تو هنگامی که با کامپیوتر تایپ میکنی مرتکب اشتباهات مکرر میشوی و بجز گریه چاره دیگری نداری به همین دلیل من باید زنده باشم تا بتوانم اشتباه تورا تصحیح کنم.

دوم اینکه تو همیشه کلید را فراموش میکنی ، من باید زنده باشم تادر را برای تو باز کنم.

سوم اینکه تو همیشه به کامپیوتر نگاه میکنی و این نشان میدهد تو نزدیک بین هستی، من باید زنده باشم تا روزی که پیر میشوی ناخن های تورا کوتاه کنم.

به همین دلیل مطمئنا کسی وجود ندارد که بیشتر از من عاشق تو باشد و من هرگز آن گل را نخواهم چید. اشکهای زن جاری شد اشکهایی که مانند گل درخشان و شفاف بود، وی به خواندن نامه ادامه داد:

عزیزم اگر تو از پاسخ من خرسند شدی لطفا در را باز کن زیرا من نانی که تو دوست داری را ، در دست دارم

زن در را باز کرد و دید شوهرش همچنان در انتظار ایستاده است. زن اکنون میدانست که هیچ کس بیشتر از شوهرش اورا دوست ندارد.

آری عشق همان جزییات ریز معمولی وعادی زندگی روزانه است که خیلی ساده وبی اهمیت از کنار آنها میگذریم

[ شنبه 13 آذر 1395 ] [ 21:0 ] [ Mahtab ]

جواني نزد عالمي آمد و از او پرسيد: من جوان هستم اما نميتوانم خود را از نگاه كردن به دختران منع كنم، چاره ام چيست؟

عالم كوزه‌اي پر از شير به او داد و به او توصيه كرد كه كوزه را به سلامت به جاي معيني ببرد و هيچ چيز از كوزه نريزد...

به يكي از طلبه‌هايش هم گفت او را همراهي كند و اگر شير را ريخت جلوي همه‌ي مردم او را كتك بزند.

جوان نيز شير را به سلامت به مقصد رساند. و هيچ چيز از آن نريخت.

وقتي عالم از او پرسيد چند دختر را در سر راهت ديدي؟

جوان جواب داد: هيچ، فقط به فكر آن بودم كه شير را نريزم كه مبادا در جلوي مردم كتك بخورم و در نزد مردم خوار وخفيف شوم.

عالم هم گفت: حكايت انسان مؤمن هم همین است

مومن هميشه خداوند را ناظر بر كارهايش ميبيند و از حساب روز قيامت و بی‌آبرویی در مقابل مردم در صحرای محشر و عذاب جهنم بیم دارد

[ شنبه 29 آبان 1395 ] [ 11:24 ] [ Mahtab ]

تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزه ات اینه که بانک هرروز صبح یک حساب برات باز می کنه و توش هشتاد و شش هزار و چهارصد دلار پول می گذاره ولی دوتا شرط داره. یکی اینکه همه پول را باید تا شب خرج کنی، وگرنه هرچی اضافه بیاد ازت پس می گیرند. نمی تونی تقلب کنی و یا اضافهٔ پول را به حساب دیگه ای منتقل کنی. هرروز صبح بانک برات یک حساب جدید با همون موجودی باز می کنه. شرط بعدی اینه که بانک می تونه هر وقت بخواد بدون اطلاع قبلی حسابو ببنده و بگه جایزه تموم شد.

حالا بگو چه طوری عمل می کنی!؟

همه ی ما این حساب جادویی را در اختیار داریم به نام زمان!

این حساب با ثانیه ها پُر می شه. هرروزکه از خواب بیدار میشیم ،

هشتاد و شش هزار و چهارصد ثانیه به ما جایزه میدن و شب که می خوابیم مقداری را که مصرف نکردیم نمیتونیم به روز بعد منتقل کنیم.

لحظه هایی که زندگی نکردیم از دستمون رفته. دیروز ناپدید شده.

هر روز صبح جادو می شه و هشتاد و شش هزار و چهارصد ثانیه به ما میدن. یادت باشه که من و تو فعلاً از این نعمت برخورداریم ولی بانک می تونه

هر وقت بخواد حسابو بدون اطلاع قبلی ببنده. ما به جای استفاده از موجودیمون نشستیم بحث و جدل می کنیم و غصه می خوریم.

بیا از زمانی که برامون باقی مونده طوری استفاده کنیم که کل زندگیمون رو لذت ببریم.

به امتحانش میارزه امروز رو با دونستن این مطلب زیبا تر و شادتر زندگی کنیم .

با عشق ..

با امید ..

و با ایمان..

[ چهار شنبه 26 آبان 1395 ] [ 14:1 ] [ Mahtab ]

پیرمردی هر روز توی محله پسرکی رو با پای برهنه می دید که با توپ پلاستیکی فوتبال بازی میکرد.

روزی رفت و یه کفش کتونی نو خرید و اومد به پسرک گفت: بیا این کفشا رو بپوش.

پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: شما خدایید؟

پیرمرد لبش را گزید و گفت نه پسرجان.

پسرک گفت: پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم کفش ندارم.

✨"دوست خدا بودن سخت نيست..."✨

[ سه شنبه 25 آبان 1395 ] [ 21:36 ] [ Mahtab ]

دل بــســـپــار ...

به آتشی که نمى سوزاند

ابراهیم  را و دریایى که غرق نمی کند  موسى را

نهنگی که نمیخورد یونس را

کودکی که مادرش او را

به دست موجهاى  نیل  می سپارد

تا برسد به خانه ی تشنه به خونش

دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند

سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد

آیا هنوز هم نیاموختی ؟؟! که اگر همه ی عالم

قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند

و خدا نخواهد ، نمی توانند

پس به " تدبیرش " اعتماد کن.

[ یک شنبه 23 آبان 1395 ] [ 20:50 ] [ Mahtab ]

تو مطب پزشک نشسته بودم و منتظرنوبت برای مادرم. خانمی کنارم بود به من گفت چه پولی درميارن اين دکترا، فکر کن روزی پنجاه نفر رو که ويزيت کنه ميشه.

مشغول محاسبه درآمد تقريبی پزشک بود که پيرمردی از روبرو گفت چرا به اين فکر نمیکنين که امشب پنجاه نفر راحتتر ميخوابن، پنجاه خانواده خيالشون آسوده تره.

حالم بااين حرف پيرمرد جان گرفت، انگار يک دسته قوی سفيد توی ذهنم به پرواز درآمدند.

پيرمرد همچنان حرف ميزد و عشق ميپراکند.

هر اتومبيل گرون قيمتی که از کنارتون رد شد نگيد دزده، کلاهبرداره، الهی کوفتش بشه ازکجا آورده که ما نميتونيم.

بگيد الحمدلله که يک نفر از هموطنام ثروتمنده، فقيرنيست، سر چهارراه گدایی نميکنه، نوش جونش" حال خيلي ها شايد عوض شد با اين حرف و نگاه قشنگ پيرمرد.

وقتی خدا بخواد بزرگی آدمی رو اندازه بگیره، متر رو به جای قدش ، دور “قلبش” میگیره.

خدا نگاه زيبای ما را دوست دارد.

نگاهتان زیبا.

[ یک شنبه 23 آبان 1395 ] [ 20:15 ] [ Mahtab ]

خدایا مرا وسیله ای برای صلح , آرامش قرار ده
بگذار هر جا تنفر است بذر عشق بکارم
هر جا آزردگی هست ببخشایم
هر جا شکر هست ایمان
هر جا یاس هست امید
هر جا تاریکی هست روشنایی
و هر جا غم جاری هست شادی نثار کنم
الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی
همدردی کنم
بیش از آنکه مرا بفهمند
دیگران را درک کنم
زیرا در عطا کردن است که می ستانیم
و در بخشیدن است که بخشنده می شویم
و در مردن است که حیات ابدی می یابیم

[ جمعه 21 آبان 1395 ] [ 1:55 ] [ Mahtab ]

در بيمارستان ‌ها وقت شام و ناهار، غذاها خيلی متفاوت است!

به يک نفر سوپ، چلوكباب و دسر مي دهند، به يک كسي فقط سوپ مي دهند، به يک نفر حتي سوپ هم نمي ‌دهند و مي‌گويند كه فقط آب بخور،

به يک كسي مي ‌گويند كه حتي آب هم نخور!

جالب است كه هيچ كدام از اين بيماران اعتراض ندارند.

زيرا آنها پذيرفته ‌اند كه كسي كه اين تشخيص ‌ها را داده است، طبيب است و آن كسي كه طبيب است حكيم است...

پس اگر خدا به يک كسي كم داده يا زياد داده، شما گله و شكوه نكنيد كه چرا به او بيشتر داده ‌اي و به من كمتر...

اين كارها روي حساب و حكمت است...

همه ی اینها البته به شرطی درست هستند که ما تنبلی و سهل انگاری خودمان را به پای حکمت خداوند قرار ندهیم...!

[ پنج شنبه 20 آبان 1395 ] [ 13:27 ] [ Mahtab ]

خوب است آدمی جوری زندگی کند که آمدنش چیزی به این دنیا اضافه کند

و رفتنش چیزی از آن کم...!

حضور آدمی باید وزنی در این دنیا داشته باشد.

باید که جای پایش در این دنیا بماند.

آدم خوب است که آدم بماند و آدم تر از دنیا برود.

نیامده ایم تا جمع کنیم، آمده ایم تا ببخشیم، آمده ایم تا عشق را ؛

ایمان را ، دوستی را

با دیگران قسمت کنیم و غنی برویم

آمده ایم تا جای خالی ای را پر کنیم

که فقط و فقط با وجود ما پر میشود و بس! بی حضور ما نمایش زندگی چیزی کم داشت.

آمده ایم تا بازیگر خوب صحنه ی زندگی خود باشیم...

پس بهترین بازی خود را به نمایش بگذاریم...

[ پنج شنبه 20 آبان 1395 ] [ 13:24 ] [ Mahtab ]

ﭘﺴﺮ «ﮔﺎﻧﺪﯼ» ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ:

ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻨﻔﺮﺍﻧﺲ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﻩ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺩﺍﺷﺖ،

ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ،

ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ ﮔﻔﺖ:

ﺳﺎﻋﺖ 5 ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ.

ﻣﻦ ﺍﺯ ﻓﺮﺻﺖ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻡ و ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﮐﺮﺩﻡ.

ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺑﺮﺩﻡ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﺭﻓﺘﻢ، ﺳﺎﻋﺖ 5:30 ﯾﺎﺩﻡ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺑﺮﻭﻡ!!

ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺳﺎﻋﺖ 6:00 ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ!!

ﭘﺪﺭ ﺑﺎ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺩﯾﺮ ﮐﺮﺩﯼ؟!

ﺑﺎ ﺷﺮﻣﻨﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ، ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻤﺎﻧﻢ!

ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻪ ﻗﺒﻼ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ:

«ﺩﺭ ﺭﻭﺵ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﻣﻦ ﺣﺘﻤﺎ ﻧﻘﺼﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﻻﺯﻡ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ "ﺭﺍﺳﺖ" ﺑﮕﻮﯾﯽ!!»

ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻔﻬﻤﻢ ﻧﻘﺺ ﮐﺎﺭ ﻣﻦ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟

ﺍﯾﻦ ﻫﺠﺪﻩ ﻣﺎﯾﻞ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ باره ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ!!

ﻣﺪﺕ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻋﺖ ﻭ ﻧﯿﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﺍﺗﻮمبیل ﻣﯽ ﺭﺍﻧﺪﻡ ﻭ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺭﻭﻍ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺑﻮﺩ، ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ!!

ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮﯾﻢ...

ﺍﯾﻦ ﻋﻤﻞ ﻋﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﭘﺪﺭﻡ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ 80 ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺪﺍﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﯾﺸﻢ!!

ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﯾﮏ ﺭﺍﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ آﻥ «ﺭﺍﻩ ﺭﺍستی» است.

[ پنج شنبه 20 آبان 1395 ] [ 13:17 ] [ Mahtab ]

آگهی پیرزنی که پولش را گم کرده بود

ﺑﺮﮔﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﻧﺼﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ:ﻣﻦ 50 هزار تومان ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻡ ﺯﯾﺮﺍ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ، ﻫﺮ ﮐﺴﻰ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﺑﯿﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﺩﺭﺱ ﻓﻼن ﮐﻪ ﺷﺪﯾﺪﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻡ.

ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺮﮔﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﻭ ﻣﺒﻠﻎ 50 هزار ﺍﺯ ﺟﯿﺒﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﺩﺭﺱ ﻣﻰ ﺑﺮﺩ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﭘﯿﺮﺯﻧﯽ ﺳﺎﻛﻦ ﻣﻨﺰﻝ است، ﺷﺨﺺ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﺗﺤﻮﻳﻞ می ﺪﻫﺪ. ﭘﯿﺮﺯﻥ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﺷﻤﺎ ﻧﻔﺮ 12 ﻫﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﯾﺪ ﻭ ﺍﺩﻋﺎ می کنید ﭘﻮﻟﻢ ﺭﺍ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﺪ.ﺟﻮﺍﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪﻯ ﺯﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ خروجی ﺣﺮﮐﺖ ﻛﺮﺩ، ﭘﻴﺮﺯﻥ ﻛﻪ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﺮﻳﻪ می کرﺩ ﮔﻔﺖ: ﭘﺴﺮﻡ، ﻭﺭﻗﻪ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﻛﻦ، ﭼﻮﻥ ﻣﻦ ﻧﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﻭ ﻧﻪ ﺳﻮﺍﺩ ﻧﻮﺷﺘﻨﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻫﻤﺪﺭﺩﻯ ﺷﻤﺎها ﺑﺎ ﻣﻦ، ﻣﻦ ﺭﺍ ﺩﻟﮕﺮﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺧﻴﺮ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ.

ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺖ، ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﺴﺖ .

ﺑﻪ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﺭﺣﻢ ﻛﻨﻴﺪ، ﺗﺎ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ

ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺣﻢ ﻛﻨﺪ .

[ پنج شنبه 20 آبان 1395 ] [ 1:37 ] [ Mahtab ]

ﭘﺎﺩﺷﺎﮬﯽ ﮬﺮ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﺯﻭﺩ ﺑﺎ ﺍﺳب ﻭﺗﯿﺮﻭﮐﻤﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺑه ﺷﮑﺎﺭ ﻭ در راه ﮬﺮ ﺁﺩﻡ ﺧﻮﺵ ﻗﯿﺎﻓه ﺭﺍﮐه ﺍﻭﻝ ﻣﯿﺪﯾﺪ ﺑه ﺍو ﺍﻧﻌﺎﻡ ﻣﯿﺪﺍﺩ

ﺭﻭﺯﯼ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯﻗﺼﺮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﺪ ﺑﺎﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﻓﻘﯿﺮ ﻭﺍﯾﻨﮑه ﺯﯾﺎﺩﮬﻢ ﺧﻮﺵ ﻗﯿﺎﻓﮧ ﻧﺒﻮﺩ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪ ﮬﻤﯿﻦ ﮐه ﺍﻭﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮔﻔﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﯾﺪ ﻭﺗﺎ ﺁﻣﺪﻥ ﻣﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺰﻧﯿﺪ ﻭﺑﯿﻨﺪﺍﺯﯾﻨﺶ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ .

ﺧﻼﺻه ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯﺷﮑﺎﺭ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭﭼﻨﺪ ﺁﮬﻮﯼ ﺧﻮﺏ ﮬﻢ ﺷﮑﺎﺭﮐﺮﺩﮦ ﺑﻮﺩ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ آﻥ ﺷﺨﺺ ﺭﺍﺑﯿﺂﻭﺭﻧﺪ ﺁﻥ ﺁﺩﻡ ﺑﯿﭽﺎﺭﮦ ﮐه ﺧﯿﻠﯽ ﮬﻢ ﻋﺬﺍﺑﺶ ﺩﺍﺩﮦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﭘﯿﺶ ﭘﺎﺩﺷﺎﮦ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩ

ﭘﺎﺩﺷﺎﮦ ﺑه ﺍﻭﮔﻔﺖ ﺗﻮﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﻭﻝ ﺻﺒﺢ ﺑﺎﺍﯾﻦ ﻗﯿﺎﻓه ﭘﯿﺸﺮﻭﯼ ﻣﻦ ﻣﯿﺂﻣﺪﯼ

ﺁن ﻤﺮﺩﮔﻔﺖ ﭼﺮﺍ؟

ﭘﺎﺩﺷﺎﮦ ﺑه ﺍﻭﮔﻔﺖ ﮐه ﺁﺩﻣﯽ ﻣﺜﻞ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺷﮑﺎﺭ ﺧﻮﺏ ﮔﯿﺮﻡ ﻧﻤﯿﺂﯾﺪ

ﺁن مﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﺍﻣﺮﻭﺯﭼﯽ ؟

ﭘﺎﺩﺷﺎﮦ ﮔﻔﺖ ﺷﺎﻧﺲ ﺁﻭﺭﺩﯼ ﺁﻥ ﺁﮬﻮﯼ ﺭﺍﮐه ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺷﮑﺎﺭﮐﺮﺩﻡ ﺍﮔﺮ ﻧه ﺗو را ﻣﯿﮑﺸﺘﻢ

ﺁن مردﮔﻔﺖ ﭘﺲ ﺍﮔﺮ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻗﯿﺎﻓه ﺩﺭﺑﯿﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﻮﮐه ﺷﺎﮦ ﺑﻮﺩﯼ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﻭﻝ ﺻﺒﺢ ﺗو رﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺗﺎﺣﺎﻝ ﺷﮑﻨﺠه ﻭﻋﺬﺍﺏ ﻣﯿﮑﺸﻢ ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎﺩﯾﺪﻥ ﻣﻦ ﺑه ﺁﺭﺯﻭﯼ ﮐه ﺷﺎﯾﺪ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺵ ﺭﺍﻣﯿﮑﺸﯿﺪﯼ ﺭﺳﯿﺪﯼ ﺷﺎﮦ از حرف من خوشش آمد و به او مقامی در دربار خود داد

[ پنج شنبه 20 آبان 1395 ] [ 1:23 ] [ Mahtab ]

یادمـــــون  نره

فضای مجازی هم محضر خـــــداست...

در روز حساب تمام این سایت ها، تمام کلیک ها، یاهو مسنجرها، آی دیها، چت روم ها به حرف می آیند و گواهی می دهند بر کارهایمان.

نکند که شرمنده شویـــــم...

امان از لحظه غفلت که خدا شاهد است..

گاهی روی مانیتور کامپیوتر بچسبانیم ورود شیطان ممنـــــوع.

[ سه شنبه 18 آبان 1395 ] [ 18:22 ] [ Mahtab ]

در این عمری که میدانی فقط چندی تو مهمانی !

به جان و دل تو عاشق باش رفیقان را مراقب باش

مراقب باش تو به آنی دل موری نرنجانی

که در آخر تو میمانی و مشتی خاک که از آنی ...

[ دو شنبه 17 آبان 1395 ] [ 19:51 ] [ Mahtab ]

برای مردم زندگی نکنیم

روزی که منتظرید مردم براتون دست بزنند بالاخره وسط این دست ها له می شوید !

روزی که ملاک های شما برای درست و غلط  " قضاوت و نظر مردم " است از نظر علمی گفته میشود یک بادکنک سوراخ هستید !

مگر ما آمده ایم در این دنیا تا مردم را راضی نگه داریم ، این چه نگاهیست به دنیا !

روزی که شما آمدید « نگران قضاوت و نظر مردم بودید » شما از پا در میاید و به هیچ جا هم نمی رسید!

[ دو شنبه 17 آبان 1395 ] [ 15:26 ] [ Mahtab ]

با یکی از دوستانم سوار تاکسی شدیم.هنگام پیاده 

شدن دوستم به راننده تاکسی گفت: ممنون آقا،واقعا که  رانندگی شما عالی است.

راننده با تعجب گفت:جدی میگویید یا اینکه داری مرا دست می اندازی؟!

دوستم گفت:نه جدی گفتم . خونسردی شما در رانندگی در چنین خیابان های شلوعی قابل تحسین است.

شما بسیار خوب رانندگی نموده و قوانین را رعایت میکنید.  راننده لبخند رضایت بخشی زد و دور شد.

از دوستم پرسیدم : موضوع چی بود؟! گفت سعی دارم " عشق " را به مردم شهر هدیه کنم!

صحبت های من آن راننده تاکسی روز خوشی را پیش رو خواهد داشت .رفتار او با مسافرانش خوب تر از قبل خواهد بود،مسافران نیز از رفتار خوب راننده انرژی میگیرند و رفتارشان با زیر دستان،فروشندگان ، همکاران و اعضای خانواده خوب خواهد بود.

به همین ترتیب خوش نیتی و خوش خلقی میان حداقل هزارنفر پخش خواهد شد.

من هر روز با افراد زیادی روبرو میشم اگر بتوانم فقط 3 نفر را خوشحال کنم،بر رفتار 3 هزار نفر تاثیر گذاشته ام . گفتن آن جملات به راننده تاکسی هیچ زحمتی نداشت . اگر با راننده دیگری برخورد کنم او را نیز خوشحال خواهم کرد .

در ادامه مسیر ، از ساختمان نیمه تمامی گذشتیم که در جلو ساختمان ،5 کارگر مشغول خوردن صبحانه بودند .

 دوستم ایستاد و گفت: شما کار فوق العاده ای انجام داده اید،شغل سخت و خطرناکی دارید . این ساختمان کی تمام میشود؟! یکی از کارگران با اکراه گفت :دوماه دیگر .  دوستم گفت : واقعا ساختمان زیبایی است . باید به کارتان افتخار کنید.

از کارگران فاصله گرفتیم دوستم گفت : وقتی کارگران حرف های مرا هضم کنند ، احساس خوبی به انها دست خواهد داد و از خوشحالی انها بخشی از شهر به نحوی بهره مند میشود .

هرگز این کار را دست کم نمیگیرم و مایوس نمیشوم . خوشحال کردن مردم یک شهر کار ساده ای نیست اما اگر بتوانم چند نفر را خوشحال کنم کار بزرگی انجام داده ام. روح روح زندگي ما همين عشق است.هر وجودي روحي دارد و روح زيست اصلي ما عشقي است كه مي آفرينيم و نثار هستي مي كنيم. حال آنكه برخي از ما با يك ادبيات ناپسند در پي فرصتيم كه همديگر را تحقیر كنيم؛

واااي چقدرر چاق شدي!  موهاي سفيدتم كه كم كم در اومد ؟! اينهمه كار ميكني براي اينقدرر در آمد؟! تو واقعاً فكر ميكني در اين امتحان قبول ميشي؟! و....

اين جملات و امثال آنها كاملاً مخرب نيروي عشق هستند و عشق را از رابطه ها گريزان مي كنند.اگر بتوانيم زيبايي را در نگاه خودمان جاي دهيم اصولاً عشق است كه از وجود ما ساطع ميشود.

بياييم جريان عشق را در زندگي خود جاري كنيم.

[ دو شنبه 17 آبان 1395 ] [ 14:54 ] [ Mahtab ]
با سلام.به دنیای لوکس بلاگ و وبلاگ جدید خود خوش آمدید.هم اکنون میتوانید از امکانات شگفت انگیز لوکس بلاگ استفاده نمایید و مطالب خود را ارسال نمایید.شما میتوانید قالب و محیط وبلاگ خود را از مدیریت وبلاگ تغییر دهید.با فعالیت در لوکس بلاگ هر روز منتظر مسابقات مختلف و جوایز ویژه باشید.
در صورت نیاز به راهنمایی و پشتیبانی از قسمت مدیریت با ما در ارتباط باشید.برای حفظ زیبابی وبلاگ خود میتوانید این پیام را حذف نمایید.جهت حذف این مطلب وارد مدیریت وب خود شوید و از قسمت ویرایش مطالب قبلی ،مطلبی با عنوان به وبلاگ خود خوش امدید را حذف نمایید.امیدواریم لحظات خوبی را در لوکس بلاگ سپری نمایید...
[ 0 0 ] [ 0:0 ] [ Mahtab ]
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آرشيو مطالب
لینک های مفید
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ]